جدول جو
جدول جو

معنی سیل گیر - جستجوی لغت در جدول جو

سیل گیر
زمین گود و پست که سیل در آن جمع شود، سیلاب گیر
تصویری از سیل گیر
تصویر سیل گیر
فرهنگ فارسی عمید
سیل گیر
زمینی که سیل در آن جریان یابد سیل گیر
تصویری از سیل گیر
تصویر سیل گیر
فرهنگ لغت هوشیار
سیل گیر
سیلابگیر، سیلزار، سیلگاه، مسیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیل خیز
تصویر سیل خیز
جایی که سیل از آنجا سرازیر شود، زمینی که بیشتر از جاهای دیگر از آن سیل جاری شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سیلاب گیر
تصویر سیلاب گیر
زمین گود و پست که سیلاب در آن جمع شود، سیل گیر، برای مثال ما از شراب لعل به همت گذشته ایم / سیلاب گیر نیست زمین بلند ما (صائب - لغت نامه - سیلاب گیر)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سخت گیر
تصویر سخت گیر
مقرّراتی، منضبط، آنکه بر دیگری سخت بگیرد، کسی که دیگران را در فشار و زحمت قرار بدهد، سخت گیرنده، آزمند، حریص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از فال گیر
تصویر فال گیر
فال بین، آنکه به وسیلۀ رمل و کتاب، طالع مردم را می بیند و بخت و اقبال و سرنوشت کسی را پیشگویی می کند، آنکه از طریق نخود، ورق، خطوط کف دست، فنجان قهوه و چیزهای دیگر حوادث را پیش گویی می کند، طالع بین، فال گو
فرهنگ فارسی عمید
(نَ بَ تَ / تِ)
سخت گیرنده. آزمند و حریص. (ناظم الاطباء) :
هر که در کار سخت گیر شود
نظم کارش خلل پذیر شود.
نظامی.
مشو در حساب جهان سخت گیر
همه سخت گیری بود سخت میر.
نظامی.
نیست غم گر دیر بی او مانده ای
دیرگیر و سخت گیرش خوانده ای.
مولوی.
- امثال:
خدا دیرگیر است اما سخت گیر است
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
جایی که سیل ازآن حرکت کند. (از فرهنگ فارسی معین). جایی که سیل از آن خیزد. آنجا که سیل از آن روان شود:
تا بدامن ننشیند ز نسیمش گردی
سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست.
حافظ.
ز سیل خیز فنا ایمن است قصر بقات
چنانکه حصن فلکها ز صدمت پلکن.
شمس فخری (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(قِ عَ / عِ دی دَ / دِ)
سیل ریزنده. سیل باران:
در خانه سیل ریز منشین
سیل آمد سیل، خیز منشین.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سِ نَ ظَ)
دهی است از دهستان بابالی بخش چقلوندی شهرستان خرم آباد. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه ها. محصول آنجا غلات، صیفی، لبنیات و پشم است. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان سیاه چادربافی است. ساکنین از طایفۀ بخش الدین پیرداد هستند و زمستان رابه قشلاق میروند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ / دِ)
زمین پست که آب در آن جمع شود. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) :
ما از شراب لعل بهمت گذشته ایم
سیلاب گیر نیست زمین بلند ما.
صائب (دیوان چ امیری فیروزکوهی ص 57)
لغت نامه دهخدا
(یَهْ گَ)
حیله گری. فریبگری:
کرده اند از سیه گری خلقی
با همه کس پلاس با ما هم.
کمال الدین اسماعیل.
گرچه سپیدکاری است از همه روی کار تو
لیک قیامت است هم زلف تو در سیه گری.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
که پیش گیرد، که مانع آید، که پیش گیری کند، که جلوگیر آید،
پیش بند، پیش دامن، لنگ، فوطه، منشفه، لنگ که از کمر تا پایین بندند از جلو
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ / رِ)
فالچی، فال گو، زاجر، (یادداشت بخط مؤلف)، شخصی که ادعای اخبار از مستقبلات کند به توسط احضار اموات و سؤال نمودن از ایشان، و این مطلب در شریعت موسوی ممنوع بود و مرتکب آن بایستی سنگسار شود، (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
که پیل گیرد، فیل گیر، پیل گیرنده، مظفر بر فیل، که با پیل برآید و بفرمان آردش:
بکشتند فرجام کارش به تیر
یکی آهنی کوه بدپیل گیر،
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(چَ / چِ فُ)
پیل گیر، (فرهنگ فارسی معین)، آنکه پیل را گیرد و رام کند، یا بر پیل غلبه کند در نبرد، پیل افکن، رجوع به فیل افکن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیل خیز
تصویر سیل خیز
جائی که سیل از آنجا سرازیر شود
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه گول و نادان را گرفتار سازد، آنکه دیگری را احمق پندارد، آنچه احمق را باشتباه اندازد: کی شود محجوب ادراک بصیر زین سببهای حجاب گول گیر. (مثنوی)
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیل گیرد کسی که پیل را بفرمان آرد ظنکه بر فیل غلبه کند: بکشتند فرجام کارش به تیر یکی آهنین کوه بد پیل گیر. (شا. لغ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسیر گیر
تصویر اسیر گیر
برده فروش وردک گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بغل گیر
تصویر بغل گیر
در آغوش گیرنده، شایسته بغل گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
گرز گیری (زورخانه) عمل میل گرفتن: میل گیری چو کند غمزه آن چشم سیاه میل دردیده دشمن کشد از بیم نگاه. (گل کشتی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیب گری
تصویر سیب گری
پدید آوردن سیب ایجاد سیب: چو از تخم سیب جز سیب گری نیاید
فرهنگ لغت هوشیار
گیرا گیر: نیست خالی بزم او از باش باش و نوش نوش نیست خالی رزم او از گیر گیر و های های. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فال گیر
تصویر فال گیر
مروینش کت پیشگوی اختری کندا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صید گیر
تصویر صید گیر
نخچیر گیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دیو گیر
تصویر دیو گیر
آنکه دیو را مغلوب سازد دیو بند، کسی که او را جن گرفته باشد مصروع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخت گیر
تصویر سخت گیر
آزمند و حریص
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه پیش گیردکسی که جلوگیری کند آنکه مانع آید، پیش بند پیش دامن، لنگی که از کمر تا پایین بندند از جلو فوطه
فرهنگ لغت هوشیار
زمینی پست که آب سیل در آن جمع شود: ما از شراب لعل به همت گذشته ایم سیلابگیر نیست زمین بلند ما. (صائب ظنند)
فرهنگ لغت هوشیار
شیر گیرنده آنکه شیر را شکار کند و بگیرد، دلیر پر زور پر قوت نیرومند، مست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیه گری
تصویر سیه گری
سیاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیلابگیر
تصویر سیلابگیر
زمینی پست که آب سیل در آن جمع شود
فرهنگ فارسی معین
آسان گیر، سهل انگار، مسامح، مسامحه کار
متضاد: سختگیر
فرهنگ واژه مترادف متضاد